سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معجزه ای به نام دل

صفحه خانگی پارسی یار درباره

فرشتگان زمینی

خیلی هیجان انگیزه وقتی پدر و مادر و خواهرت غافلگیرت کنن.

پنج شنبه برای من یه شب به یادموندنی شد.این مطلبو تو وبلاگم مینویسم که هیچ وقت تو یاد و خاطره هام کم رنگ نشه.

اون شب به قول مامانم شب من بود..

حالا انگار چه کار مهمی انجام داده بودم،جشن فارغ التحصیلی برام گرفتن؛

جایی که خیلی دوست دارم، یه جورایی خلوتگاهمه؛بام تهران

جایی که هر وقت میرم لمس میکنم که همه چیز چقدر کوچیک ؛

که آدما ،کاراشون ،مشکلاتشون ،وجودشون انقدر کوچیکه که حتی دیده نمیشه،

احساس میکنم آدما با اینکه خودشونو بزرگ میدونن خیلی کوچیکن،هیچی نیستن

احساسی که وقتی این پایینم ندارم ،همه چیز بزرگ و دست نیافتنی تو دنیایی که آدماش انقدر منم دارن که ...

انقدر خودشونو بزرگ میبینن که...

خلاصه قرار بود بریم تا پارک محلمون که مارو بردن بام تهران

شب نیمه شعبان،قرص ماه کامل ،آتیش بازی...

هر کدومشون بهم هدیه های قابل توجهی دادن که واقعا انتظارشو نداشتم که روش برام نوشته بودن:

بابای عزیزم:

ریحانه عزیزم،خدا را شاکرم برای داشتن شما،به خود میبالم به وجود شما،آرزومند موفقیت های بیشتر و خوشبختی برایتان هستم.

پدرت 15/5/88

مامان مهربونم:

به نام خدا

در شب نیمه شعبان این عید بزرگ موفقیت دخترم را تبریک میگویم

امیدوارم همانطور که با گرفتن مدرک کارشناسی بر نجابت و تقوایت و ایمانت افزوده شده است روز به روز بر تقوی که همان راه اصلی است پایدارتر باشی

به امید خوشبختی و عاقبت به خیری دخترم در تمام مراحل زندگی

مادرت ،کسی که بسیار بسیار دوستت دارد.

15/5/88

خواهر کوچولم:

موفقیتت مبارک.

 

همین جور که داشتم میخوندم بابام گفت بلند بخون وقتی تموم شد چشمای پاک مامانم بارونی شده بود.خیلی جلوی خودمو گرفتم که گریم نگیره،

اینکه یه عمر مادر و پدرت تلاش کنن و تامینت کنند که بتونی درس بخونی ،بعد که تموم شه اونا ازت تشکر و قدردانی کنند...

واقعا پدر و مادر فرشته های زمینین!!!

واقعا همیشه شرمندشونم ولی حتی زبونم نمیچرخه بهشون بگم چقدر دوسشون دارم در صورتی که دیوونه وار عاشقشونم..

 وقتی دفتر خاطرات مکه رو دادم مامانم بخونه و توش پر بود از احساسی که نسبت بهشون داشتم ،مامانم باورش نمیشد اینا نوشته های منه ،بهم میگفت تو 2شخصیتی هستی،تو انقد احساسات داشتی و من نمیدونستم

بعضی وقتا هم که یه کوچولو دعوامون میشه میره سراغ همون دفتر خاطرات و میگه خوش به حال مادری که دخترش این جوری بهش علاقه داره..

هنوزم باورش نشده نوشته های من بوده

خلاصه یه چیزه دیگه هم که خیلی بهم چسبید صدای اذانی بود که بالا پخش شد بعد دعای فرج ،اون بالا ،شب نیمه شعبان..

اشکام ناخوداگاه سرازیر شد،خیلی حال خوبی بود

یه غرفه هم بود که تلسکوپ گذاشته بودنو میتونستی قرص کامل ماه و ببینی منم که عاشق این چیزا..

صف نسبتا طولانی بود ولی می ارزید،مسئولش ،روی ماه جاهایی که شهاب سنگ برخورد کرده بود و نشونم داد و از اون جایی که من واقعا به نجوم علاقه دارم نزدیک 1 ساعت پیش مسولش بودمو ازش سوال میکردم ،وقتی دید خیلی مشتاقم گفت بذار یه کم خلوت بشه یه چیزی بهت نشون بدم

یه مقدار که خلوت شد یه لنز دیگه گذاشت و بهم مشتری رو با 3 تا قمراش نشون داد واقعا فوق العاده بود .

اگه به من بود تا صبح میموندم.

برگشتمو شام یه رستوران توپ.

 

شب خیلی خوبی بود.

انگیزه شد ادامه بدم.