• وبلاگ : معجزه اي به نام دل
  • يادداشت : بر دختر بودن خود بباليد.
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محمد جونت 

    ok

    manam manzoram hamin bod

    chon iesery ba in be zaher roshan fekriha mikhan ro eshtebahu moshkele khodeshon sarpoosh bezaranu intory az khodeshoon salbe masooliat konan

    in sher mikhad bege chon ma moshgel darim pas nabaiad harfe haghighate hastiu goosh konim ke khodesh behtarin rah goosha baraie kasani ast ke bekhahand hedaiat shavand v intory mikhan shune khali koonan

    پاسخ

    سلام؛حرفتونو قبول دارم ؛اصلا منظورم با شخصي كه شعرو برام فرستاده نيست ؛ولي شما فكر نميكني آدمايي كه ميخوان اداي روشنفكرارو در بيارن از برخورداي تند آدمهايي كه مومنند يا اداي آدماي مومن و در ميارن ميرنجن و باعث ميشه ديد بدي نسبت به انسانهايي كه مطيع خدا هستند پيدا كنند و باور اشتباهشون به يقين تبديل بشه؛به نظر شما ما تو باور همچين ادمهايي بي تقصيريم؟؟؟به نظر شما راه بهتر يا لفظ بهتري براي راهنمايي وجود نداره؟؟؟
    + محمد 

    خطاب به ايني كه اين شعر چرت و بي مسما رو فرستاده

    هميشه راه بهونه و اطاعت نكردن از اوامر الهي وجود داشته وداره

    دردتو تو دوري از معشوق حقيقي وذات باريتعالي پيدا کن کي ميدونه که تو اطاعت و انجام واجب وچشم به دست مولا بودن چه ارامشي خابيده؟؟؟؟؟

    فقط بايد از اونايي که عمل کردنو عاشق شدن پرسيد

    از اون دختري که يکبار به عشق محبوبش گوهرو در صدف قرار داد

    حرف از درد ميزنيم چون از اصل خودمون خيلي فاصله داريم تازه به خودمون حقم ميديم.

    در پايان از اين مطلب زيبا که بر گرفته از عمق وجود ريحانس تشکر ميکنم

    پاسخ

    سلام؛شما نميتوني همه ي آدمها رو مجبور كني با عينك شما به زندگي نگاه كنند.براي من تمامي نظرها قابل احترام.اين شعر هم اصلا چرت و بي مسما نيست ولي در جايي كه مناسبش نبوده مورد استفاده قرار گرفته.

    دردهاي من

    جامه نيستند

    تازتن در آورم

    چامه و چکامه نيستند

    تا به رشته ي سخن در آورم

    نعره نيستند

    تا زناي جان بر آورم

    دردهاي من نگفتني

    دردهاي من نهفتني است

    دردهاي من

    گر چه مثل دردهاي مردم زمانه نيست

    درد مردم زمانه است

    مردمي که چين پوستينشان

    مردمي که رنگ روي آستينشان

    مردمي که نامهايشان

    جلد کهنه ي شناسنامه هايشان

    درد مي کند

    من ولي تمام استخوان بودنم

    لحظه هاي ساده ي سرودنم

    درد مي کند

    انحناي روح من

    شانه هاي خسته ي غرور من

    تکيه گاه بي پناهي دلم شکسته است

    کتف گريه هاي بي بهانه ام

    بازوان حس شاعرانه ام

    زخم خورده است

    دردهاي پوستي کجا؟

    درد دوستي کجا؟

    ( مرحوم قيصر امين پور)